داستان های مدیریتی؛ مدیریت تفکر در بحران

در روستایی؛ کشاورزی زندگی می‌کرد که پول زیادی را از پیرمردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس می‌داد. 💍کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی‌ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی‌تواند پول او را پس دهد معامله‌ای پیشنهاد داد. او گفت اگر با دختر کشاورز